ظرفیت شناسی یک خیزش تمدنساز در رسانه ملی
تاریخ انتشار: ۲۲ شهریور ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۶۷۴۹۷۴
نظریههای جهانیشدن: پیامد چالشهای فرهنگ و دین، تطورات گفتمانهای هویتی ایران: ایرانی در کشاکش با تجدد و مابعد تجدد، نظریههای جهانیشدن و دین، تجدد از نگاهی دیگر و روایتی ناگفته از چگونگی ظهور و رشد تجدد ازجمله تالیفات وی بهشمارمیآید.
او در گفتوگو با جمعی از مدیران ارشد صداوسیما، ذیل بحث طرح تحولی محتوایی رسانه، منطق «اربعین» را منطق اجتماع دانست و تاکید کرد که اجتماع را هیچ تمدنی جز تمدنهای دینی نمیتواند بهوجودبیاورد.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وی همچنین تشریح کرد آن چیزی که یک حقیقت را به یک جامعهای حجیت میدهد، «زیباییهای قدسی» است و آن الزام و حجیتی که ما را به عمل خیر و درست وادار میکند «امکنه و ازمنه» است و البته که اربعین، بهترین ازمنه و امکنه است.
دنیای مفاهیم
طی 40 سال گذشته چقدر ما بازی مفاهیم را خوردیم! این موضوع خودش بحث مفصلی است. مقدمتا عرض کنم که مثلا شما برگردید به تاریخ 40 سال گذشته، آیا از «تافلر» خبری هست؟ کجاست تافلر؟ درحالیکه او 20 ــ 10 سال اذهان ما را اشغال کرده بود. در کتابهایی که درواقع تخیلی بیش نبود، جهان را برای ما، آنگونه که میخواست تعریف کرد. اینکه یک کسی گفت «دنیا، دنیای صلح است و دنیای موشک نیست»، این بخشی از تئوریهایی بود که غرب از دهه 90 مطرح کرد؛ یعنی بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی یا بلوکشرق، دنبال این بود که جریانهای مقاومت را به لحاظ تئوری، خلعسلاح کند. وقتی از لحاظ تئوری خلعسلاح کنیم، دقیقا در مقام واقع هم خلعسلاح میشود. این مفهوم بحث مفصلی است. کافی است روزنامههای سالهای دهه 1990، یعنی بعد از فروپاشی شوروی را نگاه کنید؛ ببینید دقیقا چقدر روی این مفهوم بازی میشود. به اعتبار همین بازی که روی مفهوم میشود، فشار میآورند به یک کشور که آقا، مقاومت و جنگ چیست؟
جهانی سازی؛ نتیجه یک تصویر ذهنی
وقتی مفهوم «جهانیسازی» ساخته شد، جماعتی احساس میکردند جهان چیزی جز همین نیست و آن را مرکز جهان قرار دادند! و به یک تصویر خیلی قشنگ و زیبا رسیدند. تصورشان این بود که حالا اینها شدند بخشی از جهانی که آمریکا در آن هست و یک احساس شوق عجیبی نسبت به این مفهوم پیدا کردند، بهنحویکه اگر در مقابل میگفتی این جهانیسازی معنا و مفهوم ندارد و یک تصویر ذهنی است، شدیدا اعتراض میکردند. امروز مفهوم جهانیسازی کجا رفته؟ منظورم آن مفهوم قوی، سنگین و ثقیلی است که چند دهه ما را گرفتار کرد و همه مطبوعات، متون و متفکران ما رویش بازی کردند!
«پایانتاریخ» مفهومی بود که «فوکویاما» بعد از فروپاشی شوروی ایجاد کرد. اگر این مفهوم بگیرد، درواقع مفهومش قبول سرآمدی غرب است و قبول سرآمدی غرب به معنای فروکش کردن تمامی جریانهای ــ هم به لحاظ مفهومی، هم به لحاظ عینی ــ مقاومت است. یعنی کسی دیگر نرود دنبال نظریهپردازی. مفهوم پایانتاریخ این است. نزاعهای ایدئولوژیک اصلا دیگر موضوعیت ندارد، چون بشر به یک توافق جمعی رسیده. اینکه به لحاظ ارزشی خوب و بد چیست، دیگر در موردش دعوا نمیکنند، همه چیز معلوم شده. یعنی تاریخ اثبات کرده که انسان غربی، انسان نهایی و جهان غربی، جهان نهایی است و درواقع این مفاهیم برای اختهکردن جریان مقاومت به لحاظ نظری و به لحاظ عینی ساخته میشود.
موتور نظریهسازی جریان روشنفکری
طی 40 سالی که ما درگیر بودیم، دائم موتور نظریهسازی فعال بوده است. اصلا سرآمدیاش معلول این است. دائم مفاهیم متعددی ابداع کرده و همه، این مفاهیم را بهعنوان مفاهیم عینی، یقینی و واقعی تصور میکردند؛ بعد وقتی سرش به سنگ انقلاب اسلامی و مقاومت میخورد، مفاهیمی دیگر جعل میشد. هرکدام از این مفاهیم، جریانهای عجیبوغریبی میسازد، ائتلافها شکل میدهد، باندها و جریانهای اجتماعی و سیاسی ایجاد میکند؛ یک موجی از مفاهیم در رسانهها راهمیاندازد. مثل قضیه قاشق ماست و دریاست. «دریا» آن مفهوم و «قاشق ماست» این واقعیت است؛ قدرت نظریهسازیهای غربیها به این است که آن یک قاشق ماست را به گونهای در دریای مفاهیم و نظریههایشان بزنند که شما این را عینی و واقعی بپندارید.
تبدیل ذهنیت به عینیت به کمک رسانه
نمونهاش مسأله همجنسبازی، آخرین موضوعی که در طول تاریخ، منفور بشر و زشتترین کار بشر بوده را به نحوی سعی دارند جا بیندازند! اخیرا هم که تظاهراتی در حمایت از «رابطه با حیوانات» راه انداختند!
آنچه که این ذهنیت را به این شکل منحط درآورده، چیست؟ ذهنیتی که یک موقع خودش را برای زهد و برای پاکی و تقوا - در غرب بهعنوان مسیحی- به زنجیر میبسته، الان رسیده به اینکه چنین مطلبی بگوید. همجنسبازی، جریان فاسدی که چند هزار سال انحطاط به پیشانیاش چسبیده بود، ظرف سه دهه یعنی از دهه 70 میلادی که اصطلاحا انقلاب جنسی- مفهوم خیلی غلطی هم هست- مطرح شد، انحطاط جنسی را باب کرد. ظرف سه، چهار دهه کلیسا را مجبور کردند قبولش کند. بسیاری کشورها را مجبور کردند قبولش کنند. برای رسیدن به هدفشان رسانه را نیز به خدمت گرفتند.
در غرب بعضی از رسانهها چنین کارکردی دارند. برخی رسانههای غربی به لحاظ مفاهیم ارزشی همیشه از مردم عادی جلوترند. مثلا، بیبیسی دو تا شبکه در انگلیس دارد که پردهدریها را انجام میدهد. این شبکهها، 10 سال آینده را به شما میگوید. این رسانهها کارشان این است که در مسیر فرهنگ غرب، پردهدری کنند و 10 سال زودتر ذهنیتهای مرتبط با بیحیایی را بسازند تا 10 سال بعد، ذهنیت تبدیل به واقعیت عینی شود. یک چیزهایی نشان میدهند که فکر میکنم خود غربیها اگر شبکه بیبیسی را نگاه کنند، حالشان بههم میخورد. مواردی که گفتنش هم شرمآور است.
خیانت روشنفکرها در تاریخ انقلاب
جهان ما را مفهوم و نظریه میسازد. با اینکه در واقعیت ما 40 سال است مقاومت کردیم و ظرف این چهار دهه به دستاوردهایی رسیدیم که بنا به ظرفیتی که در خود میدیدیم شاید 100 سال باید به انتظارش مینشستیم ولی چرا بخشی از مردم حس موفقیت را نسبت به نظام و انقلاب ندارند؟ چرا همهاش منفی میگویند؟ جوابش این است که ما در نظریهپردازی شکست خوردیم و آنها توانستند بقبولانند که این مسیری که ما جلو آمدهایم تماما مصیبت و بدبختی است! من از ابتدای انقلاب اصلا تصورش را نداشتم که چنین روشنفکرهایی داشته باشیم.
بزرگترین خیانت روشنفکرها در تاریخ اخیر، همین مفهومسازیهای عجیب و غریبی است که اینها کردند و نگذاشتند مردم به لحاظ ذهنی لذت انقلاب اسلامی را بچشند. درست است ما به لحاظ مدیریتی در داخل کشور مشکلات جدی داریم ولی با هر مقیاسی نگاه کنید، بخشی از این آمارها و مفاهیمی که میدهند، درست نیست. اگر مملکتی آنقدر که اینها میگویند اوضاع و احوالش خراب باشد، این حجم از سفر و خرید و تفریح و... چطوری ممکن است؟ بله یک عدهای فقیر وجود دارند ولی اینها همیشه وجود داشتند. به بعضی از دوستان، اخبار مثلا کشورهای اروپایی را نشان میدهم، میگویم گاردین نوشته یا ... میگویند همهاش دروغ است؛ اینها را شما خودتان میسازید! یعنی حتی چیزهایی را که خود اینها مینویسند را باور نمیکنند اما از دروغ بدتر را در مورد ما مینویسند و این جماعت بهراحتی باور میکنند و این فضای سخت و سنگین در کشور ایجاد میشود؛ فضایی که باید سبک، روان و آرامشبخش باشد را به این وضعیت تیره و آلوده درآورند آن هم فقط بهدلیل مفهومسازیهای غلط. با این روزنامهها و برنامههای ماهواره مردم نمیتوانند ذهنیت دیگری غیر از آنچه آنها میگویند، داشته باشند.
مگر «مارکس» چه کار کرد که در حد یک قرن، عالم را بههم ریخت؟ دو تا مفهومسازی کرد و بعد این مفاهیمی که هیچ اعتباری به آن نبود، به مردم قبولانده شد؛ مفاهیمی که امروز میدانیم هیچ ارزش مابهازایی نداشته ولی یک عده باورش کردند؛ بهرغم اینکه شوروی سقوط کرد و دیگر مارکسیسم یا کمونیستی در سیاست و حکومت وجود ندارد و فقط یک اسم ظاهری از آن مانده، هنوز روشنفکرهای غرب وقتی میخواهند از مقاومت سخن بگویند سراغ مارکسیسم میروند. البته بعد از انقلاب اسلامی، عدهای به حکومت اسلامی رجوع میکنند ولی هنوز آن جریان زنده است. در صورتیکه ما معتقدیم مفاهیم درست نزد ما است چون از طرف خداوند تبارک و تعالی آمده است.
توجه به بستر مفهومی غنی اربعین
وقتی به منابع حدیثی نگاه میکنیم، مثل این است که خداوند از ابتدای خلقت حضرت آدم «علی نبینا و علی آله علیهالسلام»، وجود الهی و قدسی حضرت سیدالشهدا را تعبیه کرده باشد. یعنی یک فلسفه تاریخی آماده شده، حتی توبه حضرت آدم در بهشت به مدد همین اسماء است. اسماء پنج تن که میگوییم، نه لفظها که به مدد حقیقت عینی این موجودات قدسی بوده. همه پیامبران از قبل برایش اشک ریختند، از قبل در این مقوله سخن گفتند، تا رسید به واقعه. یعنی یک بستر مفهومی بسیار غنی برای مفهومسازی و یک فلسفه تاریخی بسیار پربار فراهم شده است؛ در حالیکه ما هنوز نتوانستهایم این فلسفه تاریخ را به صورت جذاب برای خودمان و دیگران درآوریم.
یکی از آن حوادث و رخدادهای عجیب و غریب «اربعین» و عزاداری بر امام حسین(ع) و واقعه کربلاست. چگونه خداوند قیام حضرت صاحبالزمان را با یک چنین حادثهای که 1400 سال پیش بوده، پیوند زده. در ادعیه آمده که اصلا ایشان منتقم است. چگونه مردم این مفهوم را میفهمند که بعدا وقتی قضیه قیام اتفاق میافتد، این مفهوم کارایی دارد؟
ثمرهای که به ما رسید
از دوران مشروطه که افکار غربی به کشور ما رسوخ کرد یک هجومی آوردند که مابهازای عینی داشت. یعنی اینطور نیست که مثلا «تقیزاده» یا «کسروی» یا «سنگلجی» یا هرکس دیگری که آن موقع حمله کرد، حرفهایشان مابهازای عینی نداشت. واقعا یک عقل غیرمتصل به عقل قدسی نمیفهمید که چرا شما 1400 سال گریه میکنید؟ این گریه کردن شما چه معنا دارد و این عزاداریها چه نتیجهای میخواهد داشته باشد؟
وقتی انقلاب اسلامی اتفاق افتاد آن وقت فهمیدیم این گریهها چه میخواهد بکند، وقتی جنگ تحمیلی اتفاق افتاد، فهمیدیم چه کار میتواند بکند. وقتی دفاع از حرم اتفاق افتاد، فهمیدیم این مفاهیم چه غوغایی به پا خواهدکرد. فهمیدیم یک جایی در دل تاریخ اتفاقی افتاده که نتایج آن امتداد پیدا کرده تا به ما رسیدهاست. مرهون آدمهایی هستیم که 1400 سال، به اعتبار اعتقاد و ایمانشان بر واقعه کربلا گریه کردند و به اربعین حسین توجه داشتند، بدون اینکه دغدغه این را داشته باشند اینها به چه درد میخورد و برای آیندگان که ما باشیم به چه کار میآید. اما از وقتی این دغدغه مطرح شد، خیلی از سستیها در مفاهیم به وجود آمد. در هر صورت اربعین هم یکی از آن جاسازیهای تاریخی است که نمیفهمیدیم، الان کمی نسبت به آن فهم پیدا کردیم چون همان طور که میدانید امام سجاد(ع) پنج علامت برای شیعه بودن ذکر کردند که یکی از آنها اربعین است و پیادهروی زیارت یکی از نشانههای اصلی شیعه است.
اربعین، تاریخساز و تمدنساز
وقتی میگوییم اربعین، تاریخساز و تمدنساز است؛ باید ایناعتقاد را مفهومی کنیم، طوری که همه بتوانند به عنوان یک امر درست و دارای مابه ازا بپذیرند. اربعین ابعاد بسیاری دارد. مثلا مبحث تمدنساز بودن اربعین و اینکه چگونه میتواند تمدنسازی کند؟ آیا این مسأله صرفا یک ادعاست یا اینکه واقعا این گونه است. برای اینکه این بحث را باز کنم، به اجمال مقدمهای در باب نقش قدس و قدسی و الوهیت در تاریخ عرض میکنم. تمدن سکولار غرب، در فرآیند شکلگیریاش، اساسیترین مفاهیمی را که شکل دینی به این عالم میداد، نفی کردند. مثلا «معجزه» یا «دعا» که به لحاظ فلسفی، استدلالهایی پیچیده دارد.
یکی از مسائل اساسی فیلسوفان قرن 18 که به آن قرن روشنگری میگفتند، مسأله شکل دادن به «دئیسم» بود. دئیسم یعنی یک دیانت طبیعی. تعبیر معروف «خدای ساعتساز نیوتن» یعنی اینکه خدایی که عالم را ساخته دیگر به آن کاری ندارد و عالم بر اساس منطق درونی خودش کار میکند. تمام تئوریهای اجتماعی غربی، درونی کردن سازوکارهای الوهی اداره عالم در خود این جهان مادی است. سکولاریزم به معنای خیلی دقیقش این است.
یکی دیگر از مواردی که به آن حمله کردند، مسأله «انبیاء» بود. هر کدام از این پیامبران نقش مهمی به لحاظ تاریخی دارند. در بعضی از این تاریخها، پادشاهان را هم با انبیاء تطبیق میکنند؛ مثلا حضرت آدم را با جمشید مطابقت میدهند. حقیقت این است گرچه پیامبران در دوران بعد از اسلام نبودند، ولی بخش اعظم تاریخ بشری را پیامبران ساختند. آنها بودند که عالم را به اینجا رساندند. ولی تاریخ نوین و مدرن در پی حذف پیامبران است. وقتی برمیگردیم به تئوریهای همین دوره یا قبل از آن، چنین نظریهپردازیها را در حوزه جامعهشناسی و مردمشناسی میبینید؛ همه متفق هستند بر اینکه همه آنچه بشر با آن حیات انسانی خودش را شکل داده، مثل «علم» در دل دین پرورش پیدا کردهاست. معتقدند وقتی بشر فهم منطقی و معقول نداشته، دین را برداشتهاست ولی به مرور که پخته شده و به بلوغ رسیده آن را کنار گذاشتهاست.
تولد تمدن از دل دین
ما در ارتباط با نسبت قدس با جهان در فلسفه خودمان، تئوری داریم. اصلا متافیزیک در غرب و شرق در تلاش برای به اصطلاح ربط الوهیت با عالم است که این دو تا چطوری با هم جمع میشود؛ خداوند چطوری با عالم ارتباط پیدا میکند. ما در مورد نقش خدا در تاریخ بشری تئوری نداریم. هیچ کسی هم تئوریپردازی نکرده که خدا چطوری در جهان انسانی مداخله میکند. دلیلش این است که جهان انسانی، جهان دو رو است؛ یعنی هم فساد در آن هست و هم خوبی. پس نمیتوانیم بگوییم این عالم انسانی را خدا ایجاد کرده. یعنی فسادهایش را هم خداوند ایجاد کرده؟ کسی تا حالا تئوریپردازی نکردهاست، البته زمینههایش وجود دارد. یکی از ظرافتها و قابلیتهای خیلی عجیب جامعهشناسان یا متفکران انسانشناسی، درک ربط قدس با عالم انسانی است، اینکه چطوری عالم انسانی را قدس پایه میگذارد.
اصولا هیچ تمدنی بدون قدس تأسیس نمیشود. در زندگی اجتماعی، یک جهان عقلی ساختیم مملو از قراردادها و توافقات. آنچه مشخص میکند در این جهان هر نظم اجتماعی متکی به قدس است، این مسأله است که هر عقلانیتی در جهان انسانی بر «ناعقلانیت» یا «فراعقلانیت» متکی است. به چه معنا؟
وقتی میگوییم باید بر اساس قرار دادها عمل کنیم،الزام این سخن از کجا آمده؟ برای چی من به قراردادهایم عمل کنم یا نکنم؟ آن چیزی که به آن یک الزام داده، همان «فراعقلانیت» است. مفهومی که ابداع من نیست، «دورکیم»، «وبر» و دیگران هم این را گفتهاند. گفتند شما جهان اجتماعی را در سطح ابتداییاش این گونه میبینید که همه، چارچوبهای قراردادی و قواعد تأسیس شده انسانی است؛ ولی این قراردادهای عقلی و تأسیس انسانی، امکان ندارد حجیت داشته و اعتبار و الزام پیدا کند مگر اینکه بر یک امر فراعقلانی اتکا داشته باشد. یعنی نظم اجتماعی در نهایت به امری بیرون از حیات اجتماعی و مادی متکی است. به شکلهای دیگری امثال «وبر» معتقدند هیچ تمدنی به وجود نیامده الا اینکه خدایان جدیدی در کنارش خلق شدند. یعنی زایش تمدنها همراه با زایش خدایان است. به عبارتی همیشه وقتی یک تمدنی میخواهد شکل بگیرد، یک دین به وجود میآید و در دل دین، تمدن شکل میگیرد چون این دین، الوهیت و این قدس است که آن ناعقلانیتی را که عقلانیت بر آن سوار است، تأمین میکند. کل این نظام اجتماعی که ما درونش عمل میکنیم، الزامش به ناعقلانیت و فرا عقلانیت است.
ارزشهای قدسی بری از استدلال عقلی
سادهتر بگویم، بنیادهای جهان انسانی ارزش است؛ ارزشهای قدسی و غایی که استدلال عقلی برنمیدارند. یکی از خطاهای فلسفه ما این است که تحت تأثیر یونانیان، معتقدند ارزشها استدلال عقلی برمیدارد در حالی که بههیچوجه این گونه نیست.
وبر در ابتدای کتاب «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری»، میگوید: «انتخاب عقلانیت در تمدن جدید یک انتخاب من عندی است. ما نمیدانیم چرا بشر در یک چنین مقطعی این ارزش را انتخاب کرد.» چون حقیقت یک شکل ندارد. حقیقت عرفانی، دینی، علمی، اخلاقی و... همه اینها میتواند مبنای زندگی قرار گیرد. اینکه چرا یک تمدنی یک حقیقتی را انتخاب میکند، استدلالبردار نیست. آنی که یک حقیقت را به یک جامعهای حجیت میدهد، «زیباییهای قدسی» است. یعنی حضرت رسول استدلال نمیکنند برای اینکه بگویند این حرف را بپذیرید، این از خلق عظیم این مرد است. کلیت تمدنها همین است، برای همین پیامبران در اوج هستند. برای همین نباید خطا کنند و باید معصوم باشند چون اساسا حجیت تمدنها به آنها وابسته است؛ مهمتر از معجزاتی که میآورند، شخصیتشان است که مردم شیفته وجودشان میشوند. همه آن چیزی که در تمدن اسلامی اتفاق افتاده، اصلا براساس استدلال نبوده، مگر استدلال میتوانست ظرف یک قرن در شرق و غرب گسترش پیدا کند؟ با اینکه میگوییم با جریان معاویه و... اسلام گسترش پیدا کرد و واقعا هم اینطور بود، ولی اینها با تکیه بر همان اندک ارزشهایی که از اسلام رسولا... گرفتند، توانستند تا جبلالطارق پیش روند.
هر تمدنی برای تأسیس به قدس نیازمند است. این زیباییها و الوهیت متعلق به این عالم مادی نیست .کجا میتوانیم این شیفتگی که به سیدالشهدا وجود دارد را سراغ بگیریم؟
ناگفته نماند که تمدن غرب هم بر قدس اتکا دارد. بعد از رسولا...، هیچ انقلاب انسانی را پیدا نمیکنید، الا اینکه دین در آن مدخلیت داشته. انقلابهای دوران مدرن از جمله ویتنام و الجزایر از سنت استفاده کردند و مدرنیته را تأسیس کردند. یعنی اگر «لوتر» نبود، مدرنیته تأسیس نمیشد.
اربعین مجرای ورود نیروی قدسی به عالم
طلب امر دنیایی کردن همواره در تاریخ بشر امر مذمومی بوده است. در تاریخ قبل از دوران مدرن نمیبینید که به مردم بگویند پول جمع کنید. به قول مارکس بیندوزید که شعار تمدن موجود است. چطور شد بشری که آنقدر مالاندوزی را مذموم میدانست، تمدنی که رهبانیت را ابداع کرده بود، از دلش سرمایهدارهایی بهوجود میآید که نسبت به مسائل مالی سیریناپذیرند؟! واقعا این عدم عقلانیت است. نکته من این است که چگونه و چه کسی این تحول ارزشی مهم را ایجاد کرد که بشر دنیاخواه شود و دنبال پول بدود و به بیان وبر، زهد دنیایی داشته باشد؟ این اتفاق مگر اتفاق سادهای است؟
هنوز که هنوز است یکی از تناقضهای ما این است؛ صبح تا شب مولوی و ادعیه میخوانیم که همهشان میگوید تقوا بورزید، از آن طرف اقتصادی داریم که صبح تا شب دنبال رشد است. مطلوبیت هر شغلی را به اعتبار پول میسنجیم. این تناقض تمدن ماست. بخش اعظم برنامههای تلویزیون از نفی و نکوهش دنیاخواهی صحبت میکند اما عملا در زندگی کمتر به این مسائل توجه داریم. میشود دنیادار بود، بزرگترین دنیاخواه عالم حضرت امیر است، ولی در یک منطق دیگری. منطقی که به لحاظ تئوریک نتوانستیم پرورش بدهیم؛ آدمی که تمام عمرش کار کند و بسازد و بدهد. چنین الگویی را تئوریپردازیاش نکردیم. نگفتیم مثل حضرت امیر باشید. به قول وبر گفتیم مثل بنیامین فرانکلین، بیل گیتس و راکفلر شوید. آدمهایی که منطق دیگری به ثروت رسیدند.
بعد از دنیای «سنت»، دنیای دینی ما بهوجود آمده که در آن پول درآوردن ارزش شده است. این خیلی تحول عظیمی است. هیچ امر دنیایی نمیتواند کسب مال را تبدیل به ارزش کند، فقط قدس میتواند این ارزشها را بنیانگذاری کند. چرا هرچه که مارکسیست در شوروی ایجاد کرد، ظرف 50 سال از بین رفت؟ همه جا سنت را پایه کردند، رویش ایستادند و جهان مدرن را ساختند و بعد پسش زدند. یک نکتهای که میخواستم از منظر آن وارد بحث اربعین شوم، همین بود؛ هیچ تأسیس تمدنی و تحول ارزشی نخواهیم داشت، یعنی یک جهان دیگری نمیتوانیم خلق کنیم و خلق نخواهد شد مگر اینکه «قدس» و «حق» پشتش باشد، «حق الوهی».
مجاری ورود قدس در این عالم محدود است از جمله مساجد و امکنه مقدس. در این عالمی که هستیم، برای آنهایی که اهل دین، افعال و اعمال مقدس هستند، دو دسته امور قدسی وجود دارد: یکی «امکنه مقدس» و دیگری «ازمنه مقدس». ضمن قرار گرفتن در این امکنه و ازمنه، بسته به ظرفیتمان با قدس ارتباط پیدا میکنیم. این دنیا از اول خالی از قدس بوده؛ وقتی خداوند به حضرت آدم فرمود: «قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعا فَإِمَّا یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدى فَمَنْ تَبِعَ هُدای فَلا خَوْفٌ عَلَیهِمْ» ــ سوره مبارکه بقره، آیه 38 / گفتیم: همگی از آن، فرود آیید! هرگاه هدایتی از طرف من برای شما آمد، کسانی که از آن پیروی کنند، نه ترسی بر آنهاست و نه غمگین شوند ــ گفت: «الَّذینَ یتَّبِعونَ الرَّسولَ ... وَ اِتَّبَعُوا اَلنُّورَ اَلَّذِی أُنْزِلَ مَعَهُ» یعنی خدا گفت ما دائما در این عالم را باز میکنیم و به آن نور میدهیم. چون این عالم سیاه میشود و آخرین سیاه شدنش هم ماقبل آخر است، سیاه شدن زمان حضرت صاحب و سیاه شدن قطعیاش هم جایی است که عالم بهدلیل اینکه سیاهی مطلق میشود، منفجر میشود. در آن دیگر هیچ خیری نیست. اگر در این عالم خیر نباشد، منفجر میشود و نمیتواند دوام و بقا داشته باشد. پس مجاری قدس، محدود است. آنجا که ما را با زیبایی قدسی مرتبط میکند، آن الزام و حجیتی که ما را به عمل خیر و درست وادار میکند، «امکنه و ازمنه» است و اربعین یکی از بهترین این ازمنههاست که اگر حقیقتا انسان در فضای آن قرار گیرد نیروی خود را افزون میکند.
عبادت یکی از آن مواردی است که آدم ریشههای قدس را در خودش میتند و رشد میدهد. اگر این کارها را نکنیم به طور مطلق دنیایی میشویم. این ازمنه و امکنه را باید دریابیم، واقعا نیرویی که در اربعین وجود دارد، عجیب است. اربعین نیروی قدسی وارد این عالم میکند. ورود این نور و نیروی قدسی برای حیات بشر لازم است. این عالم دیگر ظرفیت این ظلمت را ندارد. از بس که آلوده شدیم، تیرگی این عالم را حس نمیکنیم. پیروزی انقلاب اسلامی، خون شهدا و جاذبه قدسی شهدایی چون شهید سلیمانی،همگی نیروی قدسی است. انسان با فعل دینی و مجاهدت یعنی عمل خالصانه برای خدا، قدسی میشود و وقتی قدسی شد، جاذبه پیدا میکند. اربعین یکی از آن مجاری منفتح در عالم شیعی است که کارکردهای بسیاری دارد.
اجتماع، منطق اربعین
منطق اربعین، منطق اجتماع است. اجتماع را هیچ تمدنی جز تمدنهای دینی نمیتواند به وجود بیاورد. امروز غرب تهی شده است. یک موقع فکر میکردم چرا اینقدر در قرآن به صله رحم تاکید و در کنار نماز و زکات به واجب بودنش اشاره شده و قطع صله رحم را بهعنوان گناه کبیره آورده؟! نکته این است که تمام بنیانهای نیاز به صله رحم را از بین میبریم و بعد دنبال آن هستیم. یک موقع میرفتیم خانه فامیلها، دو سه روز میماندیم وخوش هم بودیم؛ الان اگر بیشتر از یک ساعت مهمان بماند،کلافه میشویم، چون بنیادهای این نوع رابطه از هم پاشیده است.
من در واقع بنیان تئوریک مسأله را گفتم. در غرب دیگر امکان اجتماع آفرینی وجود ندارد برای اینکه بنیادهایشان از قبل فروپاشیده. امکان ایجاد جوامع یا اجتماعات مبتنی بر قرارداد وجود دارد، مثل شرکت و سازمان ولی بر اساس این، نمیشود روابط خویشاوندی و همسایگی به وجود آورد، چون منطق همسایگی، محاسبه عقلانی مادی نیست. در گذشته همسایهها خیلی برای هم مایه میگذاشتند اما امروز اصلا همدیگر را نمیبینند. نمیتوانیم به گذشته برگردیم، چون برای روابط همسایگی و خویشاوندی دیگر ساختاری وجود ندارد. اینها نظمهای اجتماعی متفاوت است،منطق خودش را دارد و بدون آن منطق امکان ندارد که شما نظمهای اجتماعی قدیم را داشته باشید.
راجع به اجتماع اربعین، یکی از نکاتی که بعضا در تحقیقات اشاره کردهاند همین است که بر اساس اجتماع، این اتفاق میافتد. اگر قرار بود یک دولتی، اربعین را اداره کند، مثلا روزی 15میلیون غذا بدهد، برای تدارک آن به جمعیت زیادی از آشپز، وسایل حمل و نقل، مواد غذایی و... احتیاج بود که عملا امکان نداشت. ولی الان خودش انجام میشود. این یکی از مواردی که در بستر اربعین اتفاق میافتد و در تحقیقات به آن اشاره شده است.
خداوند در آیهای که به آن اشاره کردم به بشر میگوید، میروید در عالم، در زمین ما برایتان نور میفرستیم، اگر از این نور اطاعت کردید و دنبالش کردید خوف و حزن ندارید، یعنی آیندهتان تضمین شده است. از گذشتهتان هم اندوهی نداشته باشید. ما باید این نور را بگیریم، تقویت و تبعیت کنیم و بکوشیم تا این نور به شکلی حفظ شود و نگذاریم با مواجهههای نادرست، آلوده شود. حدیث است که هر انسانی متولد شود یک لکه سیاه و یک لکه سفید در قلبش هست، بسته به اینکه چه میکند یکی از این دو لکه غلبه میکند و وجودش میشود نورِ نور یا ظلمتِ ظلمت. الان یک نوری خدا در این عالم آورده، باید به اقتضای آنچه به این نور مرتبط است، امر قدسی، دینی، عبادی و تقوا، این نور را قویتر کنیم. آنچه میتواند این نور را نابود کند، مثلا بعضی از این چشم و همچشمیهای موکبهاست یا مثلا منازعههای فرقهای، عراقی، ایرانی یا دولتی کردن همه اینها. بهنظرم باید ابداعات داشته باشیم. الان روند اربعین فقط متکی به این غذاهایی است که میدهند. بهنظرم برای این مسیر باید امکانهای جدید غیر غذایی، یعنی یک چیزهای معنایی قوی تعبیه شود تا بتوانیم این مسیر را دینیتر کنیم.
منبع: جام جم آنلاین
کلیدواژه: حسین کچویان دنیای مفاهیم اربعین انقلاب اسلامی جهان انسانی مفهوم سازی هیچ تمدنی یکی از آن تمدن ساز حضرت آدم یعنی یک بر اساس
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت jamejamonline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «جام جم آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۶۷۴۹۷۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
شایعه عجیب درباره «شهریار»؛ با عالم غیب در ارتباط است!
سید محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به شهریار در اوایل سال ۱۳۴۵ خورشیدی که شصت سال از عمرش سپری میشد، با اینکه سه فرزند خردسال داشت (شهرزاد ۱۲ ساله، مریم ۹ ساله و هادی چهار پنج ساله) گوشهی عزلت گزیده بود و دیگر کسی را نمیدید.
تا آن مقطع چهار دیوان از او منتشر شده بود، اما چهار سالی بود که دیگر شعر نمیگفت و در بین مردم تبریز شایع شده بود که «بهشدت از مردم گریزان است، با هیچکس ملاقات نمیکند، همیشه در خانه مینشیند قرآن مینویسد و ذکر میگوید و سر و کارش با عالم غیب است.» در تهران نیز کار شایعات به جایی رسیده بود که برخی میگفتند شهریار آنورمال شده ودر خانهاش با «عالم غیب» در تماس است. همهی اینها کافی بود تا علیاصغر ضرابی خبرنگار سپید و سیاه برای فهم چند و، چون ماجرا روانهی تبریز شود و هر طور شده با این شاعر گوشهنشین به گفتگو بنشید.
به گزارش خبرآنلاین، او در نهایت موفق به دیدار با شهریار شد و با او مفصل به گفتگو نشست. شهریار در این مصاحبه نهتنها به شایعات مطرحشده دربارهی خودش پاسخ داد که تقریبا دربارهی همه چیز سخن گفت: از شعر که پیشهاش بود تا موسیقی ایرانی و ادبیات و... مشروح این گفتگو را که در مجلهی سپید و سیاه به تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۳۴۵ منتشر شد در ادامه میخوانید:
حرفهای بسیاری دربارهی شما به وجود آمده. میگویند شما گوشهگیر و منزوی شدهاید. موجودی آنرمال شدهاید که کسی را نمیپذیرید. بالاخره آنکه به کلی یک آدم غیرعادی شدهاید. میخواهم توضیح مفصلی در این باره بدهید. دربارهی این شایعات و حرفها چه حرفی دارید؟
میدانید از هرکس عمل خودش را باید خواست. اثر شاعر کتابش است. با خود او و زندگی شخصی و خصوصیاش چهکار دارند؟ همه میدانند که هر متفکری بهخصوص شاعر باید فراغت داشته باشد. وقتی کسی یک عمر عادت به تنهایی کرد عادتا از وجود اشخاص دیگر ناراحت میشود بهخصوص اشخاص بیتناسب که امن خاطر او را به هم میزنند. من از اول عمر به اقتضای طبع هنری که داشتم عزلت و انزوا را دوست داشتم. در تهران هم جز دو سه هنرمند معاشری نداشتم. دربارهی گوشهگیریام باید بگویم کمال شعر فارسی عرفان است. هر شاعری که به عرفان نمیرسد یک شاعر سطحی میشود. شما مقدمهی گلستان سعدی را اگر بخوانید میفهمید که چرا من اینطور شدم. میدانید که چرا منزوی شدهام. سعدی به حالی افتاده بود که اصلا حرف نمیزد حال برای من آن مقدار مقدور نیست وگرنه قاعدهاش همان است. مرد عارف باید در سیر و سلوک از همهی عالم منقطع شود تا به مقصودش نزدیکتر شود.
پس شما عرفان را برگزیدهاید؟ در حقیقت بعد از این باید شما را عارف و متصوف بخوانیم.
من عرفان را برگزیدهام جهت اینکه منظور از آفرینش انتخاب انسانهای کامل است و انسانهای کامل عارفان کاملاند.
خوب با این وصفی که کردید مسئله برای خود من بسیار جالب شد. پس معلوم میشود تحولی شگرف در زندگی شما به وجود آمده. عرفان و تصوف را میگویم. در گذشته جای پای محوی از اینها در زندگی شما بود، ولی حالا شما سالک شدهاید، عارف نمیگویم سالک میگویم. فکر میکنم قست مهمی از شایعات دربارهی شما از گرایشتان به عرفان و تصوف سرچشمه میگیرد، چون چنانکه من شنیدهام مثل اینکه برای شما از عالم غیب پیامهایی میرسد. در این مورد چه میگویید؟
خیر چنین حرفها شایعاتی بیاساس است از زبان افراد مغرض. اصلا چنین چیزی وجود ندارد. از عالم غیب به من پیامی نرسیده و من خود را هم از اولیا نمیدانم و کسانی که میخواهند نسبت جنون به من ببندند این حرفها را اشاعه میدهند. فقط بعضی از اشعار من الهامی است.
چطور الهامی؟ توضیح دهید یعنی از عالم حق به شما الهام شدهاند؟
یعنی شعرها خودشان آمدهاند و من نوشتهام. وقت نوشتن شعرها متوجه و آگاه نبودهام که چه چیزی مینویسم این الهام از طرف حق و جهان معنوی بوده است. من احساس میکردم سینهام بزرگ شده مثل اینکه روشنایی در سینهی خود احساس میکردم. گاهی چشمانم برق میزد و میدیدم شعر دارد میبارد و به عجله شروع به نوشتن میکردم به طوری که بعضا نفله میشد اگر کمی در نوشتن دیر میکردم شعر میآمد و رد میشد. آن حال الهامی است. بعضی از اشعار الهامی من تاکنون چاپ شدهاند. یکیاش همان «مومیایی» بود، «زفاف شاعر»، «هذیان دل»، «افسانهی شب» و بعضی از غزلیات من از اشعار الهامی است و من خود را مسئول آن اشعار نمیدانم. همهی اشعارم آنطور نیستند. بسیاری از اشعار من از روی آگاهی و تفکر و تعمق صرف به وجود آمدهاند.
شما اگر خود را مسئول آن اشعار نمیدانید چرا آنها را چاپ کردید؟
من تاکنون هرگز اقدام به چاپ اثری از خود نکردهام و کاملا با طبع آثار خودم که هنوز آنها را نارسا و در جریان تکامل میدیدم مخالف بودم و عقیده داشتم که آثارم باید بعد از مرگم به چاپ رسند. دو سال تمام مرحوم زهری و دیگران به من اصرار کردند بالاخره بعد از دو سال من به حال عصبانی وقتی دیگر تحمل برایم باقی نمانده بود کتابچههایم را به طرفشان پرت کردم و گفتم دیگر به من مربوط نیست خودتان میدانید هر کاری میخواهید بکنید. آدم مگر چقدر تحمل دارد دو سال تمام شب و روز به من اصرار میکردند. البته هر عطار و بقالی میتواند برای خود یک کتابچهی یادداشت داشته باشد و توهمات خود ار در آن کتابچهها بنویسد، اما تا خودش چاپ نکند مسئول نیست، مسئول ناشر و چاپکننده است که برای نفع شخص خویش مبادرت به چنین کاری میکنند و بدین سبب است که من خود را مسئول طبع هیچکدام از آثار خود نمیدانم.
در مقابل چهار جلد دیوان من که تاکنون چند بار طبع شده است قرار بود ۲۰ هزار تومان به من بدهند و آن را هم از قرار ماهی صد تومان به من دادند و این صد تومان را چه به من بدهند و چه از من بگیرند هیچ تاثیری به حال من نداشته و ندارد. من اگر دیوانم را چاپ میکرم غیر از این میشد؛ اشعارم را بهدقت انتخاب میکردم در صورتی که در این چهار دیوان اشعاری چاپ شده است که به هیچ وجه من با انتشار آنها موافق نبودم.
نکات جالبی بود. متشکرم از توضیحتان. خوب چنانکه گفتید اغلب اشعارتان هم از روی آگاهی و تعمق به وجود آمدهاند. به طور کلی من سایهی یک «عشق» شدید را بر روی اشعار شما میبینم. عشق با شور و حرارت تمام در اشعار گذشتهی شما وجود دارد میخواهم نظر خودتان را هم بدانم. شما به عنوان یک شاعر دربارهی «عشق» چطور فکر میکنید؟
اگر بنا شود که غریزهی جنسی را عشق بنامیم باید به تعداد نفوس عالم عاشق قائل بشویم یعنی بگوییم همهی افراد بشر عاشقاند در این صورت آیا برای عشاق معنوی معروفی مانند عرفای عالیمقام وقعی میماند؟! پس بنابراین عشق را از این صورت اعمش خارج کنیم و به صورت اخصش نام عشق بدهیم پس جذبهی الهی است که انسانهای کامل و عارف از آن بهرهمندند.
البته عشق مجازی مقدمهی عشق حقیقت است، اما آن عشق مجاز هم صورت خاصی دارد که نمونهی آن در عرفای معروفی مانند حافظ، مولوی، باباطاهر مشهود است. من به عنوان یک شاعر عشق را میستایم. من خود از عشق مجاز شروع کردهام و حال در راه رسیدن به عشق الهی هستم؛ و چطور شروع کردید مگر شما تا به حال عاشق شدهاید؟
بلی در اول جوانی برای اولین بار عشقی ورزیدم و عاشق دختری شدم و این عشق منجر به شکست تلخی شد و همان شکست باعث شکستهای دیگری در زندگیام گشت. بالاخره همان دل شکستهام پایهی عشق معنوی و جذبهی عرفانیام بود. تمام عرفا دلشکستهاند و هرچه پیدا میکنند از دل شکسته پیدا میکنند، چون «خدا در دلهای شکسته است».
شنیدهام که قرآن را به خط خودتان مینویسید و قسمتهایی از آن را به نظم میآورید. آیا درست است؟
من مدتی مشغول نوشتن قرآن مجید با خط خود بودم، ولی آن را به شعر درنمیآوردم. این موضوع حقیقت ندارد. ولی حالا چند سالی است که از سرودن شعر و نوشتن قرآن مجید هم که مدتی مشغولش بودم دست کشیدهام.
چرا از سرودن شعر دست کشیدهاید؟ این موضوع بیش از هر چیز باعث تاسف من است چه دلیلی داشته؟ حالا چند سال است که شعر نسرودهاید؟
در عرفان باید بین عاشق و معشوق حجابی نباشد، چون شعر هم مورد علاقهی شدید من بود، خود حجابی بود برای من یعنی حجابی بود بین من و معشوق بدین سبب حالا چهار سال است که شعر را کنار گذاشتهام در تصوف و عرفان انسان باید کمکم تمام علایقش را از جهان مادی قطع کرده و به حق بپیوندد و بدین سبب من از مردم گریزانم.
وقتتان را چطور میگذرانید و روزی چند ساعت مطالعه میکنید؟
من همیشه در خانه هستم و خیلی کم از خانه بیرون میروم مطالعهی زیادی در قرآن کریم میکنم و کارهای منزل را هم انجام میدهم و باید گفت هر روز بیش از ده ساعت مطالعه میکنم.
شنیدهام شما شبزندهدارید و خیلی کم میخوابید.
بلی من شبها تا سحر نمیخوابم و مطابق شرع نماز خوانده و مطالعهی قرآن میکنم. از فرمایشات اوصیا استفاده میکنم که البته نکات قرآنی هم در آنها هست. در بیستوچهار ساعت خواب من از چهار ساعت تجاوز نمیکند آن هم به طور نیم ساعت نیم ساعت. خوابم هیچوقت عمیق نیست. هر وقت صدا کنند جواب میدهم.
حال شما خودتان را عارف میدانید؟
نه، من خودم را سالک میدانم. البته در مورد اینکه چرا به عرفان روی نهادهام باید توضیح بیشتری بدهم هرکس که جذبهی معنوی پیدا کرد و اهل عبادت شد البته سر و سری با خدا دارد. رویای صادقانه به او داده میشود و ممکن است حوادث آیندهی زندگیاش را در خواب ببیند.
خوب اینطور که میگویید پس این جنبهی رسالت پیدا میکند.
نه این جنبهی رسالت ندارد، چون کسی که به او رویای صادقانه اعطا میشود رسالت ندارد که آن را به دیگران هم بگوید. شخص عارف ممکن است حوادث آینده را در خواب دیده باشد، اما چون تعیین وقتی نشده و همهی حوادث مختوم نیست و ممکن است بدائی حاصل شده باشد جایز نیست که به دیگران بگوید.
شما چنین حوادثی را در خواب دیدهاید؟
بلی من چیزهای زیادی را در خواب دیدهام؛ حوادثی که بعضیشان اتفاق افتاده و مابقی هنوز موعدشان نرسیده است.
از جهتی من بسیار متاسفم چراکه من فکر میکنم قرن ما قرنی است که ماشین ملاکهای زمین را از دست بشر گرفته است، قرنی که عواطف و احساسات در مقابل یورش «ماشین» از بین رفته شما برای ما قرن عرفان را پیشنهاد میکنید؟ در چنین قرنی که انسان در مقابل اختراعات و صنایع و غول ماشین متحیر مانده آیا درست است که دست به گریبان عرفان شد و امروز که انسان در کرهی ماه پیاده میشود آیا تصوف دردی از دردهای نسل ما، قرن ما را علاج میکند؟ شما راه رسیدن به سعادت واقعی را تصوف و عرفان میدانید؟
بلی حتما تنها وسیلهی رسیدن به سعادت واقعی عرفان است و عرفان با هیچ تمدن و زندگانی ماشینی منافات ندارد انسان در هر صنعت و در هر مسلکی میتواند از همان مسلک راهی هم به خدا داشته باشد. توفیق عرفان حقیقی در اشخاص معدودی است مابقی باید هرکس راهی به خدا داشته باشد، چون که زندگی مادی برای ادارهی تن است و تن مرکب از روح و تعقل است و وجود اصلی ما «عقل» است و انسان بایستی هم تن و هم عقل خود را سیراب نگاه دارد چنانکه ورزش جسمی و دماغی هم باید تواما صورت گیرند که تناسبی در میان باقی باشد.
شما روح را چه چیزی میدانید؟
روح قالب عقل است و قالب اثیری هم داریم و قالب ابدانی هم.
دربارهی موسیقی چه عقیدهای دارید؟
موسیقی غذای روح است به شرط آنکه افراط نشود و اشعار و تصانیف گمراهکننده و رنگهایی که فقط محرک هوس و شهوت است همراهش نباشد.
موسیقی ایرانی را میپسندید؟
موسیقی ایرانی را بسیار دوست دارم موسیقی ایرانی از حیث دستگاه کاملتر از موسیقی غربی است، چون دارای ۱۲ دستگاه بود که هنوز هم ۷ دستگاه دارد، اما موسیقی اروپایی فقط دارای دو دستگاه است ماهور و اصفهان، موسیقی ایرانی از حیث پرده هم کامل است: تمامپرده، نیمپرده، ربع پرده هم دارد، اما موسیقی اروپایی تمامپرده و نیمپرده دارد، ولی آنها با این دو دستگاهشان خیلی مرتب و بیشتر کار کردهاند تا ما با ۱۲ دستگاهمان. در واقع موسیقی ما دانشگاهی است نامنظم و موسیقی غربیان دبیرستانی است کامل و منظم. من بهشدت به موزیک غربی علاقه دارم و بتهوون را در عالم موسیقی بینظیر میدانم.
در میان خوانندگان و موسیقیدانان ایرانی چه کسانی را میپسندید؟
ابوالحسن اقبالالسلطنه را بهترین خوانندهی معاصر ایران میدانم به دلیل اینکه اولا احاطهی کامل به ردیف و آواز ایرانی دارد و صدایش کاملا رساست و همیشه اشعار سعدی و حافظ و اشعار عرفانی و اخلاقی را میخواند. یکی هم مرحوم قمرالملوک وزیری بود. قمر نابغه بود. صاحبت مکتب بود.
شما چه کسی را بزرگترین عارف میدانید؟
شمسالدین حافظ شیرازی را بزرگترین عارف جهان میدانم به جهت اینکه او از دروازهی قرآن وارد شده است.
البته نمیتوانم تمام نظریاتتان را قبول کنم با بسیاری از آنها حرفهایی دارم، ولی خوب جایش اینجا نیست و از طرفی بقیهی سوالها باقی است. خوب شما تصوف و عرفان را پیش میکشید و آن را با شرع و خداپرستی تلفیق میدهید، ولی میدانید در تصوف چیزهای خلاف شرع هم وجود دارد در این باره چه میگویید؟
تصوف و عرفان غیر از درویشی معمولی است. در واقع تصوف واقعی همان مسلک انبیا و اولیاست. تصوف واقعی دین واقعی است. همه چیز پشتوانهای دارد. تصوف اگر از دین خارج شود پشتوانهای ندارد. تصوف پیغمبر جداگانهای ندارد که تضمین الهی داشته باشد. همهی ادیان از طرف خداست. هرکس به دین خودش واقعا عمل کند طبق نص قرآن «لاخوف علیهم و لایحزنون» (برای آنها هیچ باکی نیست). البته بعضی از قسمتهای تصوف و صوفیگری ساختگی است. در قرآن مجید در سورهی حدید آمده است که رهبانیت (تصوف) را ما کمال مذهب قرار دادیم و شما او را از مذهب جدا و اسباب بدعت قرار دادید این است که ما اسم او را برمیداریم بدین جهت کسانی که به جلد درویشی درآمدهاند اگر چیز خلاف مذهبی از آنها دیدید بدانید بدعت است و چنین مسلکی مقبول درگاه الهی نیست. بلی قرآن اقیانوس عجیب بیکرانیست که همه چیزها اشارهاش در آن است. من در قرآن غرق شدهام.
عدهای همین غرق شدن شما را طور دیگری تعبیر میکنند و این تصور در جامعهی ادبی امروز به وجود آمده که شما از دست رفتهاید و یک عارف کهنهفکر شدهاید و رسالتتان را فراموش کردهاید. خوب شد رسالت را گفتم راستی نظرتان را دربارهی رسالت شاعر میخواهم. من شما را مسئول میدانم با اینکه شما خود را مسئول بیشتر شعرهایتان نمیدانید، ولی من معتقدم که شما یا هر شاعر دیگری رسالتی دارد تا نظر شما چه باشد؟
من در جواب همهی آن شایعات و حرفها که دربارهی من میزنند با یک بیت حافظ بزرگ پاسخ میگویم:
در نظربازی ما بیخبران حیراناند/ من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عرفان راهی است که تا خود شخص وارد نشود از کیفیات آن آگاهی پیدا نمیکند. تماشای از دور کافی نیست البته برای تماشای حال کسی که «مشغول» است غیرعادی و غیرطبیعی مینماید در صورتی که وقتی آدم به چیزی مشغول است از غیر آن چیز منقطع میشود.
اما رسالت شاعر: شاعر در هر مرحلهای که باشد باید حوایج و حالات آن مرحله را منعکس کند. شاعر اقسام مختلفی دارد: یک شاعر تنها عشقی و مجازی است، شاعری اجتماعی است و به طبیعت و جهان ماده عشق میورزد. البته انسان و اجتماع هم زاده و جزو طبیعت است شاعری که عشقش در جهان طبیعت است طبعا اجتماعی هم است. اما وقتی شاعر عرفانی شد، عشقش در ماوراء طبیعت است و سر و کارش با انسانهای کامل میباشد. به طور کلی رسالت شاعر نسبت به مرحلهی خودش فرق میکند.
میخواستم بدانم شعر به نظر شما چیست؟ ممکن است شعر را تعریف کنید؟
من شعر را در قطعهی «شعر و حکمت» خودم تشریح کردهام:
حکمت آمد اساس و ماهیت/ شعر کمیت است و کیفیت
حکمت آغاز گیر یا انجام/ شعر حسن شروع و خیر ختام
انسان یک چهاردیواری مسقف لازم دارد که در آن زندگی کند و از گزندهای طبیعی مصون باشد. این مقدار ضروری (ساختمان و بنای خانه) را حکمت فرض کنید. شعر عبارت است از زیبایی و تناسب و دکوراسیون و انتخاب محل و مکان با در نظر گرفتن آب و هوا و غیره... اینها شعر است.
بالاخره ذوق لطیف هرجا به کار میآید آنجا شعر به وجود میآید. اگر شعر نباشد زندگی مزهای ندارد و هر انسانی اگر شاعر نباشد انسان کامل نیست.
شما گفتید به الهام در شعر معتقدید. آیا از روی تعقل و آگاهی میتوانید شعر بگویید؟
من بهشدت به الهام معتقدم. شعر دست خودم نیست. از روی تعقل و آگاهی نمیتوانم شعر واقعی بگویم باید شعر به من الهام شود. هرکس شعر واقعی بگوید آن الهامی است. شعر واقعی باید الهام شود. الهام کامل عرفانی است.
به نظر شما شعر باید حتما موزون باشد؟
خیر، شعر نباید حتما موزون باشد، اما عرفا شاعر، نویسندهای را میگویند که سخنش موزون هم باشد. هر نویسندهی واقعی شاعر هم هست و هر شاعر واقعی نویسنده نیز هست، اما عرفا شاعر نویسندهی منظومهها را گویند. اگر وزن را از شعر بیرون بکشیم دیگر ما را شاعر نخواهند گفت و نویسنده خواهند دانست اگرچه شاعر درجه اول هم باشیم.
بعضی از منتقدین سبک شما را سبک هندی میدانند، ولی من فکر میکنم سبک شما کاملا هندی نیست بلکه سبک عراقی است.
خوب تشخیص دادهاید معلوم است شعرشناس و بااطلاعید. سبک من عراقی است، ولی سبک ترکستانی و هندی هم در اشعار من بیتاثیر نیستند.
میخواهم دربارهی سبک هندی نظرتان را بپرسم؛ آیا اصطلاح سبک هندی به نظر شما غلط نیست؟ من فکر میکنم باید به جای سبک هندی، سبک اصفهانی گفته شود.
اگر حقیقت سبک هندی را بخواهید به نظر من سبک هندی ریشهی آذربایجانی دارد و به وسیلهی صائب تبریزی که نبوغ آذربایجانی داشته بیشتر مورد پسند قرار گرفته است.
نظرتان دربارهی ادبیات معاصر ایران و شعر امروز (نو) چیست؟
ادبیات معاصر ایران ترقی بسیار و قابل اهمیتی کرده است مخصوصا در زمینهی شعرنو، شعرنو یک پدیدهی کمالی و ارزنده و احتیاج طبیعی است. شعر امروز که چند تن شاعر راستین این روزگار در به اوج رساندن آن تلاش میکنند احتیاج زمان ماست و زمان هیچوقت اشتباه نمیکند. شعرنو یا شعر امروز شروع شده منتها هنوز به کمالش نرسیده است و هنوز نوابغی به وجود نیامدهاند، زیرا که هنوز زمان مقتضی از روی آن نگذشته است. نیما یوشیج که بهحق باید از وی به عنوان شاعری بزرگ یاد گردد و احمد شاملو (ا. بامداد) شاعر ارزنده و نادر نادرپور و ه. ا. سایه و من پایهگذار هستیم.
ما خشتهای اولیه را به کار گذاشتیم و با اینکه حالا احمد شاملو (ا. بامداد) واقعا راه مهم و بزرگی را در شعر امروز طی میکند، ولی چنانکه گفتم هنوز شعر امروز به کمالش نرسیده است. اگر بعد از این زمان نوابغی پروراند، به حد کمال خود خواهد رسید.
آیا انتقاد اصولی از شعر امروز به عمل میآید؟
شما ادبیات را کتابی فرض کنید. اثر هر شاعری فصلی از این کتاب است و مجموع این فصول باید سیر عقلی و جسمانی و اجتماعی ملتی را نشان دهد عیب اصلی ما این است که روح اتحاد در ما خیلی ضعیف است مثلا یک شاعر غزلسرا سعی میکند که فقط غزل خودش را شعر و نمایندهی ملتش بداند قصیدهسرا همینطور، قطعهسرا همینطور و شعرنو سرا هم همینطور و هیچکدام هم، همدیگر را قبول نمیکنند، ولی حقیقت این است که مجموع اینها، مجموعهای از همهی شاهکارها، نمایندهی ملت ماست.
شاعر حقیقی کسی است که مطلبی را که در دست دارد اول خوب تشخیص دهد که این مطلب در چه قالبی باید بیان بشود مطلبی تنها غزلی است، مطلبی دیگر برای قصیده و مثنوی و دیگری برای قطعه و دیگری هم برای شعرنو مناسبتر است.
پارچهای را که به خیاط میدهیم خیاط خوب باید مشتری را مطلع سازد که این پارچه برای چه نوع لباسی خوب است آیا باید از آن کت دوخت یا زیرشلوار. مطلب شعری هم تشخیصش با شاعر است که در چه قالبی باید آن را بیان کند؛ بنابراین شاعر کامل که همهی قالبها را در دست دارد هیچوقت با یک قالب یا نوع بهخصوص شعر مخالف نیست.
آنهایی که با یک یا چند نوع شعر موافق نیستند، سخت در اشتباهاند، چون خودشان نمیتوانند آن نوع شعر [را]به وجود آورند با آن مخالفت میورزند.
مثلا طرفداران شعرنو یا شعر امروز نباید امثال سعدی و حافظ و مولوی و نظامی و یا قصیدهسرایان ارجمندی را، چون سنایی طرد کنند. برای اینکه سعدی نسبت به زمان خودش شعرنو گفته است، حافظ پس از سعدی باز سبک نوینی آورده که هنوز هیچکس نتوانسته است از وی تقلید کند با این قیاس شعر امروز (نو) هم همینطور است. در شعرنو شاهکارهای بزرگی وجود دارد و شاهکارهایی هم به وجود خواهد آمد که هنوز به عقل و تصور ما نمیگنجد و شاعران کهنهپرداز و غزلسرا و قصیدهسرا هم نباید شعر امروز (نو) را تخطئه کنند، چون شعرنو پدیدهی زمان است و زمان هیچوقت اشتباه نمیکند...
شعر در معنی و مطلب است و قالب لباس شعر میباشد. یک دختر زیبا بدون لباس هم زیباست، اما با لباس متناسب زیباتر.
دربارهی ادبیات کهن ایران چه نظری دارید؟
ادبیات ایران یکی از غنیترین ادبیات جهان است و شاعران نابغهای در این ادبیات پا به عرصهی حیات گذاشتهاند. چنانکه من حافظ را بزرگترین شاعر دنیا میدانم و حتی معتقدم که بعد از این هم دنیا نظیر آن را نخواهد دید.
پس مولوی چه؟
مولوی را نمیتوان تنها شاعر نامید بلکه او را بزرگترین متفکر دنیا میدانم. من حافظ و مولوی و سعدی را نبی هم میدانم.
به نظر شما بهترین شاعر معاصر ایران کیست؟
به نظر من شعرای معاصر همه مبتدی هستند و هنوز هیچیک از آنها به حد کمال نسبی هم نرسیده است.
در مورد نویسندگان معاصر ایران چه نظری دارید؟
صادق هدایت را بهترین نویسندهی معاصر ایران میدانم و پس از او باید از جلال آلاحمد و صادق چوبک نام ببرم که بهحق نویسندههای بزرگی هستند.
متاسفانه من از ده سال پیش به این طرف مطالعهی دقیقی در نثر فارسی و نوولهای معاصر نداشتهام بنابراین شاید در این چند سال اخیر هم نویسندگان خوبی به عمل آمده باشند که من از وجود آنها بیاطلاعم.
قریب پنج ساعت است که من و شما صحبت میکنیم. برای من بسیار جالب بود این مسئله، چون دیروز زن همسایه میگفت شما کسی را نمیپذیرید و در تبریز هم اینطور شایع بود که شما از مردم فرار میکنید.
بلی متاسفانه مردم حرف زیاد میزنند. این درست است که منزوی شدهام، ولی این دلیلی نمیشود که از همه فرار کنم اینها دروغ است. من هر چند ساعت که بخواهید در اختیارتان هستم. چنانکه گفتم شهریار اگر اشخاص نامناسب را نمیپذیرد آیا این دلیل جنون میشود؟! بلی... این وضع اجتماع ماست، چون من حرفی ندارم. بگذارید مردم هرچه دلشان خواست بگویند.